ماجرای عجیب فرار ۲ برادر پس از قتل | غریب و تنها در عراق رهایم کرد | برادرم زندگی خوبی داشت، به او وابسته بودم | نامزدش با پسر دیگری ازدواج کرد
تاریخ انتشار: ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۶۹۸۳۳۸
به گزارش همشهری آنلاین، شروع این پرونده جنایی به بیست و هشتم بهمن سال ۱۴۰۰ برمیگردد. آن روز گزارش قتل مردی جوان به بازپرس شعبه چهارم دادسرای جنایی تهران اعلام شد. مقتول در جریان درگیری با ضربات چاقو زخمی شده و پس از انتقال به بیمارستان جان باخته بود. شواهد نشان میداد که مقتول با ۲ برادر که در همسایگی آنها زندگی میکردند، بر سر جای پارک خودرو درگیر شده بود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
عاملان این درگیری مرگبار فراری شده بودند که نام آنها در لیست افراد تحت تعقیب قرار گرفت و تحقیقات برای دستگیری آنها آغاز شد. بررسیها نشان میداد که متهمان پس از جنایت به غرب کشور گریخته و بهصورت غیرقانونی وارد عراق شدهاند.
به این ترتیب مشخصات آنها در اختیار اینترپل عراق قرار گرفت و در این مدت تلاش برای دستگیریشان ادامه داشت تا اینکه چند روز قبل مشخص شد که یکی از برادرها به ایران برگشته است. این مرد که در سواحل رامسر مخفی شده بود چهارشنبه سیزدهم اردیبهشتماه داخل یک چادر مسافرتی دستگیر شد اما پس از انتقال به دادسرای جنایی تهران خودش را بیگناه دانست و گفت برادرش عامل اصلی جنایت است.
وی به دستور قاضی وحید ناصری، بازپرس شعبه چهارم دادسرای جنایی تهران، برای انجام تحقیقات تکمیلی در اختیار کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی تهران قرار گرفت و تلاش برای دستگیری برادر او ادامه دارد.
اعترافات عجیب مردی که خواهرش را وسط خیابان آتش زد | راز قاتل در فیلم تکاندهنده فرار پردردسر قاتلهامتهم دستگیر شده ۲۸ساله است و میگوید که برادرش در عراق او را قال گذاشته و خودش به ایتالیا گریخته است. او در گفتوگو با همشهری از جزئیات فرار پر دردسرشان میگوید.
نقشه فرار را تو کشیدی یا برادرت؟
صفر تا۱۰۰ برنامهریزیها با برادرم بود. او ۶سال از من بزرگتر است و من خیلی به او وابستگی داشتم اما برادرم در حقم نامردی کرد؛ در غربت مرا قال گذاشت و رفت.
چرا تو را قال گذاشت؟چون همهچیز را از چشم من میدید. مرا سرزنش میکرد و میگفت که باعث شدهام او دست به جنایت بزند.
روز حادثه چه اتفاقی افتاد؟
برادرم زندگی خوبی داشت. در کار خرید و فروش لوازم خانگی بود. من ۳روز بود که با او همخانه شده بودم، چون برادرم تنها در آپارتمانش زندگی میکرد. قدم من برای او خوب نبود. روز حادثه، برادرم به محل کارش رفته بود و من در آپارتمانش بودم، وقتی به خانه برگشت، قصد داشت به باشگاه ورزشی برود؛ او ماشینش را مقابل پارکینگ، پارک کرد و آمد بالا تا از خانه کیف ورزشیاش را بردارد.
ظاهرا مقتول که در همسایگی برادرم زندگی میکرد در حال جابهجایی اثاثیهاش بود و به برادرم اعتراض کرد که چرا ماشین را مقابل پارکینگ گذاشته است. همین موجب شد تا درگیری اول میان آنها شکل بگیرد.
من وقتی صدای درگیری شنیدم به خیابان رفتم و به مقتول اعتراض کردم و درگیری دوم شروع شد. مقتول و دوستانش با شمشیر، قمه، چوب و چاقو ریختند بر سر ما. من و برادرم را زخمی کردند و برادرم هم با چاقو ضربهای به مقتول زد اما قصد کشتن نداشت.
ما میخواستیم خودمان را نجات بدهیم. حتی پس از درگیری راهی کلانتری شدیم تا از مقتول و دوستانش شکایت کنیم اما در آنجا شنیدیم که مرد جوان با ضربه چاقوی برادرم فوت شده و همان لحظه برادرم گفت که باید فرار کنیم. این ماجرا زندگیاش را نابود کرد.
برادرم با دختری آشنا شده و میخواست با او ازدواج کند اما آن دختر وقتی شنید که خواستگارش مرتکب قتل شده با پسر دیگری ازدواج کرد و این شکست بزرگی برای برادرم بود. او میگفت دخالت من باعث شکلگیری درگیری دوم و نهایتا قتل شده است. میگفت اگر من حرفی نمیزدم او هم هرگز دست به چاقو نمیشد.
خلاصه همهچیز را از چشم من میدید. شبها کابوس میدید و با من بحث میکرد، در خیابان حالش بد میشد و انگشت اتهام را به سمت من نشانه میگرفت.
از ماجرای فرارتان بگو.
اتفاقات بدی برایمان رخ داد. رفتیم کردستان تا قاچاقی برویم شهر سلیمانیه عراق. در آنجا برادرم میخواست دلار بخرد. چون تحت تعقیب بودیم نمیتوانستیم از صرافی دلار بخریم. در آنجا فردی را به ما معرفی کردند و برادرم ۵هزار دلار از او خرید. لب مرز متوجه شدیم دلارها تقلبی است. بهدنبال فروشنده رفتیم اما از محلیها شنیدیم که او یک جاعل و کلاهبردار و تحت تعقیب پلیس است.
پس از آن هر طوری بود خودمان را به عراق رساندیم. خانهای اجاره کرده و به کناف کاری ساختمان مشغول شدیم. تا اینکه برادرم بیآنکه مرا در جریان قرار بدهد، بخشی از پولهایش را به یک قاچاقچی انسان داد و به ایتالیا رفت. من هم مدتی در عراق ماندم اما چون تنها بودم، از ترس دستگیری به ایران برگشتم.
مدتی در ارومیه با هویت جعلی کار کردم و بعد به گمان اینکه آبها از آسیاب افتاده با خانوادهام در رامسر قرار گذاشتیم تا آنها را ببینم که دستگیر شدم. من نقشی در قتل ندارم، برادرم مرتکب جنایت شده است اما چون از زندان رفتن میترسیدم، تصمیم به فرار گرفتم.
کد خبر 758583 منبع: روزنامه همشهری برچسبها خبر مهم قتل - قاتل حوادث ایرانمنبع: همشهری آنلاین
کلیدواژه: خبر مهم قتل قاتل حوادث ایران
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۶۹۸۳۳۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسی/ ۲۰ بار مچ شوهرم را با زنهای غریبه گرفتم
به گزارش خبرآنلاین، زن ۳۲ سالهای است که برای پیگیری پرونده طلاقش وارد مرکز انتظامی شده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: در دوران کودکی پدرم را به خاطر ابتلا به بیماری صعبالعلاج از دست دادم و مادرم سرپرستی من و برادر کوچکترم را به عهده گرفت اما به خاطر اینکه پدرم حسابدار یک اداره دولتی بود، بعد از مرگ او بیمه حقوق پدرم را پرداخت میکرد و ما مشکل مالی نداشتیم.
همشهری در خبری نوشت:مادرم نیز مدام از اخلاق خوب پدرم در دوران کوتاه زندگی مشترک خودشان سخن میگفت و با حسرت از گذشتهاش یاد میکرد که دیگر تکرار نخواهد شد. به همین دلیل هم هیچگاه ازدواج نکرد و تنها با یاد و خاطرات پدرم به زندگی ادامه داد. در این شرایط من هم با خانواده خالهام ارتباط بسیار صمیمانهای داشتم تا اینکه عاشق پسرخالهام شدم ولی هیچ وقت به کسی چیزی نگفتم. البته آرمین هم توجه خاصی به من نشان میداد و رابطهاش با من بسیار طبیعی و خانوادگی بود. از سوی دیگر مادرم اصرار میکرد درس بخوانم و به دانشگاه بروم.
هنوز آخرین سال دبیرستان را میگذراندم که روزی مادر و خالهام از من خواستند دوستم وحیده را برای آرمین خواستگاری کنم. انگار قلبم از جا کنده شد. من خودم عاشق آرمین بودم و حالا باید از دوستم خواستگاری میکردم. بالاخره مجبور شدم و آرمین و وحیده در حالی باهم ازدواج کردند که من از شدت افسردگی گوشهگیر شده بودم. آنها بعد از ازدواج به یکی از شهرهای اطراف مشهد رفتند و من هم در آزمون سراسری در رشته پرستاری پذیرفته شدم.
با آنکه علاقه زیادی به این رشته نداشتم، به ناچار به شهر دیگری رفتم و به تحصیل ادامه دادم. هنوز تحصیلاتم به پایان نرسیده بود که روزی یکی از همکارانم در بیمارستان از من خواستگاری کرد و من با وجود مخالفتهای مادرم با هوشیار ازدواج کردم. چند ماه بعد که تحصیلاتم به پایان رسید، قرار شد مجلس عروسی در باغ یکی از بستگانم برگزار شود. اما آن شب هرچه مهمانان در انتظار داماد ماندند، خبری از او نشد تا اینکه یکی از دوستان هوشیار وحشتزده تماس گرفت و گفت: هوشیار بعد از خروج از آرایشگاه با خودرو تصادف کرده و الان در بیمارستان است.
هراسان و نگران به بیمارستان رفتم ولی همسرم در کما بود و ۳ روز بعد هم جان سپرد. اینگونه بود که من در ۲۳ سالگی بیوه شدم. تا یک سال هر روز به مزار هوشیار میرفتم و به بخت سیاه خودم میگریستم. حالا دیگر حتی به بیمارستان نمیرفتم و در خانه خودم را حبس کرده بودم تا اینکه بالاخره با اصرار و نصیحتهای اطرافیانم دوباره به بیمارستان بازگشتم.
در همین روزها پسرعموی یکی از همکارانم که چند بار مرا در بیمارستان دیده بود با وساطت همکارم به خواستگاریم آمد و بدین ترتیب من با کوروش ازدواج کردم تا گذشته را از یاد ببرم. ولی چند ماه بعد متوجه شدم کوروش با زن غریبهای ارتباط دارد و به من خیانت میکند. به همین دلیل به خانه مادرم رفتم و او را تنها گذاشتم ولی کوروش به سراغم آمد و با عذرخواهی تعهد داد که دیگر چنین اشتباهی نمیکند. اما او باز هم این رفتار زشت خود را تکرار کرد.
با آنکه صاحب دختری زیبا شده بودم، دیگر آن رابطه عاطفی و عاشقانه را با کوروش نداشتم چراکه او را مردی خیانتکار میدانستم به گونهای که شاید ۲۰ بار مچ او را گرفتم و هر بار فقط عذرخواهی میکرد. من هم اهمیتی نمیدادم و دیگر برایم رفتارهایش بیمعنی بود.
روزی وقتی سرگرم کارم بودم ناگهان روی تخت اورژانس جوانی را به بیمارستان آوردند که تصادف شدیدی کرده بود. یک لحظه درجا خشکم زد. او آرمین پسرخالهام بود که مدت زیادی خبری از او نداشتم. بلافاصله اقدامات درمانی را شروع کردم و در مدت یک ماه که آرمین بستری بود، خودم امور مربوط به پرستاری را انجام میدادم. در یکی از این روزها آرمین با شرمندگی گفت از همان روزهای کودکی علاقه خاصی به من داشته و به مادرم نیز گفته بود اما مادرم مخالفت کرده و از او خواسته بود در این باره چیزی به من نگوید تا من بتوانم درسم را بخوانم.
با وجود این، من باز هم عشقم را پنهان کردم و به آرمین نگفتم که من هم روزی عاشق او بودم چراکه نمیخواستم دوستم وحیده زجرهایی را تحمل کند که من به خاطر خیانتهای همسرم تحمل کردم. در واقع اگر من به دوستم خیانت میکردم پس دیگران حق داشتند که با شوهر من ارتباط داشته باشند. این بود که به او گفتم من هیچ علاقهای به تو نداشتم و تنها تو را پسرخالهام میدانستم.
حالا هم حدود ۲ ماه است که کوروش من و فرزندم را رها کرده و با یک زن غریبه به مسافرت رفته است و من هم برای پیگیری پرونده طلاق آمدهام.
با دستور سرگرد آبکه (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) بررسیهای قانونی و مشاورهای درباره این پرونده به گروه مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.
۲۳۳۲۱۷
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1903119